رقابت سخت پارت سی و دو
#جنی
سرمو چرخوندم دیدم کوک اشک تو چشاش جمع شده
رزی اومد دید حالم خوب نیست منو برد تو اتاق بعد خودش رفت
#رزی
دیدم کوک داره گریه میکنه
_حقتههه تا تو باشی دیگه به لیسا خیانت نکنی
_رزی..هق..من ..خودم لیسا رو دوست دارم...هق...نه اون دختره رو ....هق
_اره اره
_اون دختر عمومه..هق...بابام مجبورم کرده
_منم باور کردم
_رزی باور نکن ولی واقعیه
یهو اون دختره اومد
_کوک کوک کوک کوک این کیههههههه؟
_خجالت نمیکشی؟
_نه چرا؟[پرووووو اشغالل گ.و.ه]
_رابطه دو نفرو بهم میزنی؟
_خب عشق کوک منم
_کوک یه سوال لیسا یا این
_این
_اره الان میخوام حرفاتو تکرار کنم
_رزی نه
_اره خب عزیزم گوش کن تا دو دقیقه پیش کوک اینا رو گفت : لیسا رو دوست دارو و تورو دوست نداره تو دختر عموشیو باباش مجبورش کرده
_رزییییی
_خب لیسااااااا
لیسا با ارایش خراب شده و گریه اومد بیرون =یعنی انقدر گریه کرده بود ارایشش خراب شده بود=
_هه تو عاشق اینی؟
لیسا یدونه زد تو گوش دختره
_لیسا
_کوک خیلی بدی منو به این فروختی منو دوست نداری بهم ثابت شدی
رفت اتاق یه ربع بعد با یه لباس شیک و ارایش غلیز اومد بیرون
_خدااا لیساااااا
_هههه
_کوک الان داری خودتو ازار میدی یا لیسا یا این دختره
_چرا دروغ بگم لیسا
دختره پاهاشو کوبید به زمین و رفت
لیسا اشک تو چشاش جمع شد وقتی گفت لیسا ، لیسا از جاش تکون نخورد
_لیسا واقعا ببخش من نمیتونم بخاطر بابام زندگیمو از دست بدم
لیسا گریه میکرد
من مونده بودم چی میشه
اما لیسا دویید سمت اتاق
بعد ده دقیقه خانم با لباسی که کوک براش خریده بود اومد بیرون
کوک داشت ذوق مرگ میشد
که لیسا پرید بغل کوک
سرمو چرخوندم دیدم کوک اشک تو چشاش جمع شده
رزی اومد دید حالم خوب نیست منو برد تو اتاق بعد خودش رفت
#رزی
دیدم کوک داره گریه میکنه
_حقتههه تا تو باشی دیگه به لیسا خیانت نکنی
_رزی..هق..من ..خودم لیسا رو دوست دارم...هق...نه اون دختره رو ....هق
_اره اره
_اون دختر عمومه..هق...بابام مجبورم کرده
_منم باور کردم
_رزی باور نکن ولی واقعیه
یهو اون دختره اومد
_کوک کوک کوک کوک این کیههههههه؟
_خجالت نمیکشی؟
_نه چرا؟[پرووووو اشغالل گ.و.ه]
_رابطه دو نفرو بهم میزنی؟
_خب عشق کوک منم
_کوک یه سوال لیسا یا این
_این
_اره الان میخوام حرفاتو تکرار کنم
_رزی نه
_اره خب عزیزم گوش کن تا دو دقیقه پیش کوک اینا رو گفت : لیسا رو دوست دارو و تورو دوست نداره تو دختر عموشیو باباش مجبورش کرده
_رزییییی
_خب لیسااااااا
لیسا با ارایش خراب شده و گریه اومد بیرون =یعنی انقدر گریه کرده بود ارایشش خراب شده بود=
_هه تو عاشق اینی؟
لیسا یدونه زد تو گوش دختره
_لیسا
_کوک خیلی بدی منو به این فروختی منو دوست نداری بهم ثابت شدی
رفت اتاق یه ربع بعد با یه لباس شیک و ارایش غلیز اومد بیرون
_خدااا لیساااااا
_هههه
_کوک الان داری خودتو ازار میدی یا لیسا یا این دختره
_چرا دروغ بگم لیسا
دختره پاهاشو کوبید به زمین و رفت
لیسا اشک تو چشاش جمع شد وقتی گفت لیسا ، لیسا از جاش تکون نخورد
_لیسا واقعا ببخش من نمیتونم بخاطر بابام زندگیمو از دست بدم
لیسا گریه میکرد
من مونده بودم چی میشه
اما لیسا دویید سمت اتاق
بعد ده دقیقه خانم با لباسی که کوک براش خریده بود اومد بیرون
کوک داشت ذوق مرگ میشد
که لیسا پرید بغل کوک
- ۳۳.۳k
- ۲۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط